وقتی نیستی
کلبه باران

نازنیم میدونی  وقتی نیستی

شادی نیست

آسمان دل من آبی نیست

سبزه ها در باغ جان من نمی خندند

و تبسم از لبان غنچه ها محو می شود

 حتی در پس این همه ابر انبوه فراق

باز هم روزهای مهر تو را برایم به ارمغان می آورند

اما وقتی تو نیستی

چگونه بی تابش آفتاب محبت تو سر کنم؟

 وقتی تو نیستی

گیرم چشمه چشمانم را به سوی دلم جاری سازم

تا کسی اشکهایم را نبیند

سوز دل را چه کنم؟

دیوارهای سینه ام را که از فرط تنگ دلی می خواهد پاره شود

و در نیمه شبی چنین تاریک 

خواب مردمان شهر را آشفته سازد

و می خواهد فریاد برآورد که امان از فراق و داد از هجران را چه سازم؟

سخت است.

سخت تر از تیری که بر چشم نشیند

یا تیغی که بر قلب رود

آپلود

 

می دانم که خورشید عشق تو



نوشته شده در 5 / 2برچسب:,ساعت توسط ابری| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت